غبار همدانی
دلم دارد بدان زلف چليپا همان الفت كه با زنار ترسا
گره از كار مجنون كي گشايد كسي كه عقده زد بر زلف ليلي
بسي تند است و سركش آتش عشق وليكن خار از او ترسد نه خارا
نديدم هرگز اين آشفته دل را مگر در بند آن زلف چليپا
يكي شد شيخ و آن ديگربرهمن كه دارد عشق در سرها اثرها
نبودي كوه كندن كار فرهاد گرش شيرين نبودي كارفرما
چو لا خواهي شدن مگذار مگذار درون خانه ي دل غير الله
اگر مشتاق صاحب خانه باشي ندارد فرق مسجد با كليسا
چنان خرگاه ليلي سايه افكند كه مجنون گم شد اندر راه صحرا
سري را كآتش عشق است در دل نمي گنجد عقال عقل برپا
كسي كز تيشه كوه از پا فكندي فكندش تيشه ي عشق تو از پا
دلا سستي مكن در خوردن غم كه زين دارو تواني شد توانا
غبارا ! زين ميان برخيز برخيز كه با خود مي نشايد بود و با ما
سيد حسين رضوي متخلص به ( غبار) در سال 1265 در همدان متولد گرديد .
شيوه و سبك غزلسرايي غبار به مانند خواجه حافظ مي باشد .
غبار پس از 57 سال زندگي در سال 1342 قمري جان به جان آفرينتسليم كرد